توجه: این مقاله حاصل از تحلیل شخصی نویسنده است که میتواند مورد موافقت یا مخالفت شما خواننده محترم قرار گیرد. لذا خواهشمند است دیدگاههای ارزشمند خود را در خصوص این مقاله در قسمت نظرات که در پایین همین نوشته قابل دسترسی است، بیان کنید.
مهرماه امسال به عنوان یک قدیم الورودِ بعیدالخروج! در جشن دانشجویان جدیدالورود پزشکی شرکت کرده بودم. به رسم هر سال تقریبا همه دانشگاهها برای دانشجویان جدیدالورود خود یک برنامه معرفی در نظر میگیرند تا دانشجویان با معاونتها و بخشهای مختلف دانشگاه آشنا شوند. یکی از مراسمهای ثابت این جشنها، آوردن چند دانشجو روی سن و پرسیدن این سوال کلاسیک است: هفت سال دیگر بعد از فارغ التحصیلی از پزشکی خودتان را در چه جایگاهی میبینید؟
شاید باور نکنید اما از ده نفر دانشجویی که روی سن آورده شده بودند، هفت نفر پاسخ دادند هر جا باشیم و هر کار انجام دهیم قطعا ایران نیستیم!!
یادم میآید وقتی این جمله را شنیدم به یاد نقل قول یکی از مصاحبه شوندگان رسالهام که استاد گروه پزشکی بود افتادم: «من ده ساله استاد بچههای پزشکیام. تو این ده سال، هر سال این سوال کلیشهای رو از بچهها پرسیدم که چرا پزشکی رو انتخاب کردید؟ در سالهای اول جوابها تقریبا یکسان بود: چون میتونیم به دیگران کمک کنیم، چون انجام یک کار خیر هست و جوابای اینطوری…. اما در سالهای اخیر جوابها خیلی عوض شده و فقط حول یک عبارت میچرخه: چون تو رشتههای دیگه پول نیست و فقط تو پزشکی پوله…»
درسهایی که از این تجربه گرفتم:
من اطلاعی در باره اینکه آیا لازم است تعداد فارغ التحصیلان پزشکی افزایش یابد و اینکه آیا واقعا نسبت پزشک به جامعه در کشور ما در حد استاندارد نیست ندارم، اما این سوال برای من ایجاد شد که با توجه به شواهد موجود چه تضمینی وجود دارد که تمامی پزشکان تربیت شده در ایران بمانند؟ اگر نتوانیم آنها را نگه داریم این همه هزینه برای تربیت پزشک بی فایده نیست؟
بالا رفتن تعداد پزشک خصوصا زمانی که هیچ نظام ارجاعی برای بیمار وجود نداشته باشد چیزی جز بالا رفتن تقاضای القایی و تبدیل شدن پزشکی به یک بازار نخواهد داشت. این در حالی است که بستههای بیمه ناقص، صندوقهای بیمه ضعیف و سازمانهای ناظر مملو از تعارض منافع هستند.
سوال دیگری که اینجا مطرح میشود آن است که آیا واقعا نیازهای ما با فقط با تربیت پزشک برطرف میشود و راه حلهای کمهزینهتری وجود ندارد؟ برای مثال اگر برای مراقبت از یک بیمار مزمن (مثل مبتلایان به دیابت، فشار خون و سایر بیماریهای مزن که حجم عظیمی از مراجعین نظام سلامت و هزینهها را به خود اختصاص دادهاند) به جای تربیت پزشک عمومی (که به طور خوشبینانه هفت سال طول میکشد) مراقبین سلامت را تربیت کنیم (در طول چهار سال) و به جای آنکه تمرکزمان صرفا بر درمان باشد (که آن هم تضمینی بر بازگرداندن سلامت بیمار ندارد) بر بهداشت و پیشگیری متمرکز شویم (که احتمال موفقیت بالاتری دارد) جوابهای بهتری نخواهیم گرفت؟
فراموش نکنیم که الزاما سختترین راه حل، بهترین آن نیست.
شما چه برداشتی از این تجربه بدست آوردید؟
آرزو دارم روزی حکمرانی خوب در نظام سلامت رقم بخورد…
ایده تربیت مراقبین سلامت برای مراقبت های نگهدارنده و مراقبت های اولیه و پیشگیری از بیماری ها جالب بود. به نظرم با توزیع درست پزشکان در منطق مختلف کشور و فراهم کردن شرایط رفاهی مناسب برای آنها، نیاز به هزینه های سنگین برای افزایش ظرفیت تربیت پزشک نیست؛ مگر اینکه دانشگاه ها از همین آموزش پزشکی کسب درآمد میکنند! (دانشجویان مازاد یا پردیس)